هلیاهلیا، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 16 روز سن داره

هلیا دخمل خوشگل

بی تاب ِ حضورتم.

  قاصدکم عزیزم هر روز بیشتر و بیشتر دلتنگت میشم و هر روز برای سلامتیت دعا میکنم وقتی لباسای ناز و کوچولوتو نگاه میکنم اروم میشم امیدوارم صحیح و سلامت به دنیا بیای و من و بابایی رو از این تنهایی و غربت در بیاری فرشته کوچولوی نازنینم اگر تو نبودی زنگی برایمان تکراری و بی معنا بود ...
26 خرداد 1392

ماه پنجم

تو این هفته باید برم  دکتر نوبت سونو  دارم از خدا میخوام که مشکلی نباشه و تو صحیح و سالم باشی  این روزا روزای داغ انتخاباتی هست ؛ و هر جامیری همه دارن از انتخابات میگن  امیدوارم انتخابات خوبی برگزار شه !!  جیگیلی ؛ من میرم اما بهت قول میدم که زودی این دفعه بیام و برات خیلی بیشتر بنویسم    ...
20 خرداد 1392

اولین هدیه خاله

سلام عزییییییییییییییییییییزم دیروز خاله سمیه برات یه عروسک خرسی خوشگل گرفته بود بعدا که اتاقتو اماده کردم عکسشو برات میذارم ...
20 خرداد 1392

سلام عروسکم

فدات بشه مامانیییییییییییییی ، امروز نوزده هفته  است که تو شکم مامانی وجودتو حس می کنم یه کم بزرگ شدی شکم مامان رو گنده کردی   پس چرا بهم لگد نمیزنی عزیزمممممم، نکنه مثل بابایی همش خوابی عزیزم دوس دارم زودتر لگد بزنی بعضی شبا به شکمم فشار میاری برات ذوق میکنم اون لحظه انگار همه دنیا مال منه،  اما یکم میترسم که چرا لگد نمیزنی، بابایی میگه اکشال نداره هنوز اونقدر قوی نشده هنوز فندوقمون کوچیکه   مامان فدات بشههههههههههه دوس دارم زودتر بفهمم که پسملی یا دخمل ...
18 خرداد 1392

مامان منتظر

سلام عزییییییییییییییییزم   مامان بد جور دلتنگته دلم می خواد زودتر بیایی و مامانی رو از تنهایی در آری .......... لحظه هایی که باهات حرف میزنم اروم میشم اما خیلی دلم می خواد زودتر اون پاها و دستهای کوچیک و نازتو حس کنم عزیز مامان سالم و باهوش بیاااااااااااا مامان و بابا چشم انتظارتن زودی!!! بیا دیگه گلبه ملوسممممممممم ...
18 خرداد 1392

صبح و سلام

صبح که میشه خروسم می زنه زیر آواز میگه دیگه بیدار شو کوچولو از خواب ناز  از رختخواب دربیا خورشید خانم بیداره زمین چه روشن شده با نور اون دوباره!   پاشو دیگه عزیزم پاشو با لب خندون سلام بکن  به بابا به مادر مهربون ...
13 خرداد 1392

دعوت از ماه

ماه قشنگ اسمون یه  شب بیا به خونه مون از آسمون بپر پایین بدو بیا روی زمین بیا،بشین کنار من قصه بگو برای من   قصه ی یک  ستاره  که تا سحر بیداره یا اون ابر سیاهی که دوست  داره بباره ماه قشنگ آسمون تو کی میای به خونه مون؟ یه شب میای می دونم منتظرت می مونم ...
13 خرداد 1392

من دخترم، من دخترم

من دخترم، من دخترم من دخترم، من دخترم روبان دارم روی سرم                        موهام فری و خوشگله                     چشام به رنگ عسله                        عروسکم خانم گلی                      ...
13 خرداد 1392

کار با کامپیوتر

دخترم بابایی از ساعت 5 بعد از ظهر که از سر کار میاد پس از خوردن چای تازه دم مامانی و چند تا کیک و کلوچه و بستنی و هندوانه و غیره و یک استراحت کوتاه تا ساعاتی پس از نیمه شب با کار با کامپیوتر مشغوله که اگه غر زدنای من نباشه تا صبح بیداره امیدوارم هر چه زودتر به دنیا بیای و با شیطنت هات حسابی حالشو بگیری من که به تنهایی حریفش نمیشم                ...
13 خرداد 1392